معنی سرباز داوطلب

حل جدول

سرباز داوطلب

نیساری


داوطلب

راغب، کاندید

فارسی به عربی

سرباز داوطلب

جنادره


داوطلب

متطوع، مرشح، مقدم الطلب

واژه پیشنهادی

سرباز داوطلب

چته


داوطلب

نامزد

نامزد

لغت نامه دهخدا

داوطلب

داوطلب. [طَ ل َ] (نف مرکب) داوخواه.نامزد. دَوطَلَب (در تداول مردم قزوین). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران. خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت: غزاه مطوعه، غازیان داوطلب دل انگیز.
- سرباز داوطلب، مقابل اجباری. به که بخواست خود بخدمت سربازی درآید.
- داوطلب وکالت، خواهان. وکالت نامزد وکالت.


سرباز

سرباز. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج):
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.
حافظ.
|| در بازیهای ورق، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است. || یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری. مقابل درجه دار.
ترکیب ها:
- سرباز آکتیو. سرباز گارد. سرباز نیروی دریایی. سرباز نیروی زمینی. سربازنیروی هوایی. سرباز وظیفه.

فرهنگ معین

داوطلب

(طَ لَ) [ع - فا.] (ص مر.) آن که به اراده خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

داوطلب

داوخواه، راغب، کاندیدا

فرهنگ فارسی هوشیار

داوطلب

دادخواه، نامزد، خواستار، پیشی جوینده در امری بر دیگران، خواستار چیزی

فرهنگ عمید

داوطلب

کسی که به میل و ارادۀ خود حاضر شود کاری را بر عهده بگیرد، داوخواه. δ داوطلبین غلط است،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

داوطلب

داو خواه، داوخواه، درخواستگر

فارسی به ایتالیایی

داوطلب

volontario

معادل ابجد

سرباز داوطلب

322

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری